با بودنت تمام
این خانه واژه های رنگی گلبرگ را بخود گیرد
تا بشنود سکوت
در لا به لای ریزش برف
در دورترین نقطه احساس
جایی که هیچ نقش نگاه مست را به ارمغان آرد
گوید بمان
اما نگویدم چسان
تنها بخواهد که واژه را معنا کنم
در نیمه شب سیاه سرد زمستانی
در کشوری کوچک اندازه نگاه کودک خرد سال
از پنجره به گنجشک افتاده روی برف
احساسم مرا می برد با خود تا نقطه تلاقی سه حرف
جایی که هیچ نقش نگاه مست را به ارمغان آرد
گوید بمان
اما نگویدم چسان
تنها همین بس است از بهر ماندنم که بدانم تو همرهی
با من تا نقطه سفیدی شبنم به روی گل
تا آخرین دم که احساسم از من جدا شود
و با خود برد این جسم خاکیم تا نقطه غروب
جایی که مرگ از بهترین هدیه ها باشد
احساس من می خواندم به دشت
می خواندم به باغ پر از لاله های سرخ
جایی که هیچ نقش نگاه مست را به ارمغان آرد
انجا تویی
آنجا مقام منزلت عشق زان توست
آنجا تویی نگاه پر از شوق
احساس من این خواسته
از این تن نحیف پرکشد تا دیار دوست
جایی که احساس بالاترین خیال دیدن
با خوبرد این واژه بمان
تا مرز نیستی
مسجدسلیمان ??/?/?? اسداله پورهاشمی